مدتها بود که در خودم یه خلاء بزرگ و احساس میکردم وبیشتر وقت خودم و با فیس بوک میگذرندم.با این که یه 270 الی 280 نفری جزو دوستان بودند و مرتب با هم در تماس بودیم ولی احساس تنهائی زیادی در خودم احساس میکردم.به سیم آخر زده و فیس بوک رو دی اکتیو کرده و یه قطعه عکس برداشتم و رفتم عضو کتابخونه مرکزی ولایتمون شدم!
متصدی کتابخونه گفت که واسه شروع میتونی سه کتاب همزمان برداری.اولین چیزی به مخیله ی دچار خلاء شده ی من خطور کرد نوشته های ارنست همینگوی بود.کتاب پیرمرد و دریا رو واسه شروع انتخاب کردم که برنده ی جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ بود و حکایت یه پیرمرد تنها در پهنه ی دریا نیلگون در نبرد با نیزه ماهی غول پیکر رو حکایت میکرد.کتاب خیلی خوبی بود،توی داستان غرق شده و خودم و به مثال پیرمرد داستان تصور کردم.اولین کتاب خونی من بعد از مدتها با یک تنهائی و یک دریای ژرف شروع شد!
0 نظرات:
ارسال یک نظر