هدفمند کردن یارانه ها یا رایانه ای کردن جیب های خالی!!!

مدتهاست که در مورد واژۀ هدفمند دارم تحقیق و تفحض می نمایم.هر چه کتاب و سایت های اقتصادی و فرهنگ لغت مالی و اقتصادی و ریاضی رو مرور میکنم به این شکلی که آقایون تو بوق و کرنا میکنند چیز دهان پرکنی واسه متقاعد کردن خود پیدا نمیکنم.از یه طرف آقایون میگویند بحران اقتصادی و تحریم ها در کشور ما هیچ تأثیری ندارد .خب به چه دلیلی؟ به این دلیل که ما در کشور تمامی کالاهایمان مشمول یارانه داخلی میشود و به هیچ وجه تورم و بالا و پائین رفتن قیمت پایه در سفره مردم جائی ندارد!
روزی دگر بار میگویند؛که قیمت واقعی بنزین 700 تومانه و ما با یارانه دولتی لطف میکنیم به مردم صدقه میدهیم که میشود 100 تومان! یعنی تو کشور آمریکا و امارات مردم دارن 700 الی 1000 تومان واسه یه لیتر بنزین هزینه میکنند ولی ما داریم لطف میکنیم به ملت ! حالا من نمیدونم که دم روباه و باورکنم یا قسم حضرت عباس  رو. خب تا اینجا همۀ حرف آقایون منطقی و درست و هیچ کسی هم دوست نداره دولت به خاطر این که مردم یه مسافرت بی ارزش برن و حال و هوائی عوض کنند ضرر کنه و متعاقبش کشور توی بحران مالی فرو بره،پس ما هم میگوئیم بنزین بشه 700 تومان.ولی آقایون که همه به لطف دانشگاه های مجهول الهویت دارای دکتری اقتصاد و MBA هستن و ادعاشون سر به آسمون هفتم میره، یکم به اون مغز ام القرائیشان فشار بیاورند که اگر در کشور امارات و یا آمریکا بنزین 700 تومانه ،درآمد یه کارگر ساده 3،000 دلار ناقابله که به پول سراسر با ارزش! ما میشود 29،865،000 ريال !
یک روز در کنفرانس ها و میزگردها نظام ها و نظریه های جهانی شدن رو ملامت و رد میکنن،ولی وقتی پای سود و منافع خود میاد  وسط،میگویند که اقتصاد جهانی دارد فراگیر میشود و ما هم  دیر یا زود باید برویم به سمت جهانی شدن،هر وقت هم کفگیرها به ته دیگ خورد افاضه میفرمایند؛ که نظام های جهانی و سرمایه داری رو به شکست و انزواست! فردا هم خودمان سر از ونزئولا و بولیوی  و بنین و بورکینافاسو و کشورهای از این دست واسه سرمایه گذاری در می آوریم!!!
پلیتیکی که آقایون دارن میزنن مثل مفاهیم اولیه برنامه نویسی زبان C  میماند که :
int  x,y ;
x = 10 ;
y = ++ x ;
که با اجرای دستور دوم مقدار 10 در x  قرار میگیره و با اجرای دستور سوم،ابتدا یک واحد به x اضافه میشه و بعدش مقدار حاصل در متغییر y  قرار میگیره.پس با این حساب y برابر 11 خواهد شد،با این تفاسیر به دستور بعدی توجه کنید :
int  x,y ;
x = 10 ;
y = x ++ ;
 که با اجرای دستور دوم،مقدار 10 در x قرار میگیره و با اجرای دستور سوم،مقدار فعلی  x در y قرار میگیره و بعدش یک واحد به خود x اضافه میشه! آخرش چی میشه ؟ مقدارy برابر 10 ولی مقدار  x برابر 11 خواهد شد!!!
یعنی به عبارت ساده وقتی دوتا + ساده که پشت x قرار میگرفت، y میشد 11 ولی وقتی همین دوتا + بی خاصیت جلوی x قرار میگرفت خود x میشد 11
با این مثال ساده ای که زدم میشه به یه حساب سر انگشتی و ابتدائی فهمید که خیری از هدفمند کردن یارانه ها به کسی نمیرسه.اگه هم بخوام یه مثال خودمونی بزنم این میشه:
مثلاً با یارانه دولتی اشتراک برق ما در یه دورۀ دوماهه میشه 50،000 تومان ولی بعد از هدفمند کردن یارانه ها این رقم میشه حول و حوش 350،000 تومان! آخر سر هم میان ماهی 25،000 تومان میدن مردم که بگن داریم به مردم پول میدیم که اختلاف رقم های یارانه دولتی با یارانه نقدی جبران بشه! خب یه بچۀ شیرخواره و در قنداق هم متوجه میشه که اختلاف 280،000 تومانی چی میشه؟

کمی فکر کن؟

میدونستی،سنجاقک فقط 24 ساعت زندگی میکنه و بعد ...
اگر فرصت من و تو هم برای بودن فقط 24 ساعت بود،چه میکردیم؟
 کمی فکر کن؟


چی فکر میکردیم و چی شد...

انگار همین دیروز بود (سال 1372)که به اتفاق چند تا از دوستام رفتم مسجد محل و واسه کلاس قرآن ثبت نام کنم،چه حالی داشتم .هیجان عجیبی بود.ثبت نام کردن واسه کلاس قرآن همانا،رفتن به بسیج هم پشت بندش واسم اتفاق افتاد.
چی فکر میکردیم و چی شد!!!
باور کنین هنوز ریشمون هم درست حسابی در نیومده بود!خیلی دوست داشیم که ما هم ریش داشتیم،چون از قدیمی ها شنیده بودیم هر که ریشش بیش ..... اش بیشتر! یه مدتی از بسیجی شدنمون سپری میشد (بعد از پایان جنگ تو سالهای1368 الی 1375) خیلی از بچه های محله تب بسیج تو سرشون بود.خیلی جو صمیمی حاکم بود،اگه اشتباه نکنم اون سالها باتوم اختراع نشده بود! بعد از یه مدتی بنا به مصالح شخصی و درسی تصمیم گرفتم زیاد دور و ور مسجد محل آفتابی نشم،راستشو بخواین زیاد وقت نمیکردم.
سالها گذشت و گذشت،کم کم ریشون هم در اومد و یه دو سه تار سپید هم تو سرمون پیدا شد و یه کاه مغز تو سرمون هم تبدیل به یه جو عقل شد ولی حیف که دیگر اوضاع همچون سابق نبود،پس از سالها گذرمون به بسیج دانشگاه افتاد،من به زمه ای از سابق و خوش خیال که این تو بمیری واقعاً از این تو بمیری هاست،فیلم یاد هندوستان کرد! ولی ای دل غافل یه مشت انسان کاسه لیس دور هم جمع شدن که فرق قاشق و بشقاب رو هنوز نمیدونن!!!
یادمه اون موقع یه مشت آدم بی ادعا و خاکی و باسواد دور هم جمع میشدن و تموم فکر و ذکرشون همدلی و اتحاد و دفاع از وطن بود.ولی الان چی میدیدم؟ آدم هائی که هیچ اختیار و تفکر و عاطفه ای از خودشون نداشتن.فقط ظاهرشون شبیه اون سالها بود،که با پنج دقیقه هم کلام شدن میشد تا تهش رو خوند! تموم فکر و ذکرشون شده پول و شام ! هنوز به هم نرسیدن به هم میگن پس کی پول و میدن،خب از شام چه خبر ؟ امروز کدوم مسجد و فلان جا شام میدن؟ واقعاً بسیجی که باید از معنویات لبریز باشه و متفکر و بی ادعا باید کارش به چنین روزی برسه که به جای دشمن خارجی به قول خودشون دشمن داخلی رو بکوبن! آخه کدوم دشمن؟ مردم - شیخ کروبی - مهندس موسوی یا که آیت اله منتظری یا شایدم ....
هدفم طرفداری از طرفینی که اسم بردم نیست،ولی نمیشه از مردم گذشت.مردمی که سالهاست که گوشت و مرغ تو سفره شون محلی از اعراب نداره.مردمی که به جای بنزین مخلوط بنزین و آب رو تو باک ماشینشون میریزن(البته منظورم از میریزن خود مردم نیست بلکه صاحبان با غیرت و شریف و معصوم پمپ های بنزینه!!!)
این هفته،هفته بسیج مستضعفینه.اما واقعاً کدوم مستضعف؟ اینهائی که توی بسیجن و همه دارا و سرمایه دار؟ یا که مردمی که توی دایره نیستن؟
واقعاً کدومشون؟

سخنی نیست
چه بگویم؟ سخنی نیست
می وزد از سر امید، نسیمی؛
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهش
نارونی نیست
چه بگویم؟ سخنی نیست
***
پشت درهای فرو بسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کنج اندیشی
خاموش
نشسته ست
بام ها
 زیرفشار شب
کج،
کوچه
از آمدو رفت شب بد چشم سمج
خسته ست
***
چه بگویم ؟ سخنی نیست
در همه خلوت این شهر،آوا
جز زموشی که دراند کفنی
نیست
وندر این ظلمت جا
جزسیا نوحه شو مرده زنی
نیست
ورنسیمی جنبد
به رهش نجوا را
نارونی نیست
چه بگویم؟
سخنی نیست...
      زنده یاد احمد شاملو






برای مادرم...


برای مادرم که امروز را در این عکس گذراند...

فراقی
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت ِ سمندی
گویی
نو زین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه یی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
این جا
و اکنون.
کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس ِ دست تو را می جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج می زند
بی نجوای ِ انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است
                               زنده یاد احمد شاملو

آتش عشق...


آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌اي
تا قيامت مست و حيران خوشتر است
تا تو پيدا آمدي پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان مي‌سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ريز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مي‌نسازي تا نمي‌سوزي مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هيچ کس را روي نيست
روي در ديوار هجران خوشتر است
خشکسال وصل تو بينم مدام
لاجرم در ديده طوفان خوشتر است
همچو شمعي در فراقت هر شبي
تا سحر عطار گريان خوشتر است
                                عطار نیشابوری

روزگار غریب...


روزگار غریبیه، چند روز پیش داشتم صفحات مختلف بعضی از وبلاگ ها  و وب سایت های مختلف خبری رو یه دیدی میزدم که به وبلاگ آقا محسن بیات زنجانی (من هم،یک آقازاده هستم!!!)پسر آیت الله بیات زنجانی برخوردم که خبر از سکتۀ قلبی حاج آقا داده بود.خیلی ناراحت شدم.سریع یه کامنتی واسش فرستادم و باهاش همدردی کردم...بحث اصلی در مورد بیماری نابهنگام حاج آقا نیست،بحث سر اینه که از لحضه ای که این حادثه اتفاق افتاد شخصیت های بزرگ و والائی با خانواده اش تماس گرفتند و نگران حالش شدند.بحث بر سر اینه که هیچ کسی از هر قشری از این ماجرا خوشحال نبود.خب آدم مگه چند صبا میتونه روی این کرۀ نهیف و فانی خاکی راست راست بگرده و هی به به و چه چه بخونه که آی مردم ...
این شتریه که دم در خونۀ همه ما خوابیده و منتظره که سوارش بشیم و بریم.هیچ کسی نمیتونه که ادعا کنه که تا ابد الناس زنده میمونه و ....
ای کاش ما آدمای زمینی و فانی تو لحظه لحظۀ زندگیمون کاری میکردیم و طوری عمل میکردیم که درکشاکش لحظات مرگ و پس از مرگ مورد تقدیر و ستایش قرار بگیریم،نه آن که دیگران از مرگ ما خوشحال  و مسرور بشند.
چرا باید فکر کنیم که از دیگرون بالاتریم.تو این دنیا هیچ کس از دیگری بالاتر نیست،تنها معیار بالاتر بودن متقی بودن و  داری اخلاق و منش بالا و داشتن علمی بالاتر از دیگریه ... 

 * * *

دود اگر بالا نشيند کسر شان شعله نيست
                                                  روي دريا خس نشيند قعر دريا گوهر است
کاکل از بالا بلندي رتبه اي پيدا نکرد
                                                  زلف از افتادگي لايق مشک و عنبر است
شست و شاهد هر دو دعوي بزرگي مي کنند
                                                  پس چرا انگشت کوچک لايق انگشتر است
آهن و فولاد هر دو از يک کوره آيند برون
                                                  آن يکي شمشير گردد ديگري نعل خر است
نا کسي گر از کسي بالا نشيند عيب نيست
                                                  جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالا تر است
کره اسب از نجابت در تعاقب مي رود
                                                  کره خر از خريت پيش پيش مادر است
سعديا عيب خودت گو مگو عيب دگران
                                                 هر که گويد عيب خود او از همه بالا تر است...