خون بها...

مرکبی از توانگری مغرور
 آفتی شد به جان طفلی خرد
 طفل در زیر چرخ سنگینش
جان به جان آفرین خویش سپرد
 پدر و مادر فقیرش را
خلق از این ماجرا خبر دادند
 آن دو بدبخت روزگار سیاه
شیون و آهو ناله سر دادند
مادر از جانگدازی آن داغ
 بر سر نعش طفل رفت از هوش
خشک شد اشک دیدگان پدر
 خیره در طفل ماند ،‌ لال و خموش
وان توانگر پیام داد چنین
که : به در شما دوا بخشم
غرق خون شد اگر چه طفل شما
غم چه دارید ؟ خون بها بخشم
ئای از این سفلگان که اندیشند
 زر به هر درد بی دواست ،‌ دوا
زر به همراه داغ می بخشند
داغ را زر ، دوا کجاست ، کجا ؟
بار اول ،‌ جواب آن پیغام
 بود پیدا که غیر عصیان نیست
لیک معلوم شد ضعیفان را
 پنجه با زورمند ، آسان نیست
عاقبت خون بها قبول افتاد
 زانکه جز آن چه رفت ، چاره نبود
که به رد عطیه و انعام
طفل را هستی ی دوباره نبود
 روزی آن داغدیده مادر را
دوستی بی خبر ز یار و دیار
 فارغ از ماجرای محنت دوست
آمد از بهر پرسش و دیدار
 نگهی خیره ، هر طرف ،‌ افکند
 خانه را با گذشته کرد قیاس
با گلیمی اتاق زینت داشت
 روی در بود پرده یی کرباس
در زوایای فقر ، این ثروت
سخت در چشم زن بعید آمد
 نگهش زیرکانه می پرسید
کاین تجمل چسان پدید آمد ؟
مادر داغدیده گفتی خواند
که چه پرسش به دیدگان زن است
 کرد دیوانه وار ناله و گفت
... وای !‌این خون بهای طفل من است


                                              سیمین بهبهانی

بهترین راه حل

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند،چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که:
«در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید»...
پادشاه بیرون رفت و در را بست...
سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
 آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم».
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»
مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛ هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است».
پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد».

زمستان...

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
 به اکراه آورد دست از بغل بیرون
 که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
 مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
 منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
 تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
 حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است...


مانیفست های متضاد

سلام به همه بیدار دلان خواب زده!!!
قبل از اون که در مورد موضوعی بخوام مطلب بنویسم،یهو یاد یه داستان قدیمی ایرونی افتادم که بدم نیومد بگم که موضوع خشک و بی روح نباشه و بقیه اش رو خودتون طبق تخیلات نیالوده تون تصور کنید...
خروس گردو دزد
یک شب خروسی خواست برود خانه قاضی گردو بدزدد ، در بین راه به یک گرگی رسید . گرگ پرسید :« رفیق کجامی روی ؟» گفت :« می روم منزل قاضی گردو بدزدم .» گفت :« من هم بیایم ؟» گفت :« بیا.» با هم حرکت کردند رسیدند به یک سگ . سگ پرسید :« کجا؟» گفتند :« می رویم خانه قاضی گردو بدزدیم .» سگ گفت :« من هم بیایم ؟» گفتند :« توهم بیا.» باز رسیدند به یک کلاغ پرسید :« بچه ها کجا؟» گفتند :« می رویم خانه قاضی گردو دزدی » گفت :« من هم بیایم؟» گفتند توهم بیا.» باز رسیدند به یک مار.


مار پرسید :« دوستان کجا؟» جواب شنید :« می رویم خانه قاضی گردو بدزدیم .» گفت :« من هم بیایم؟» گفتند :« توهم بیا.» باز داشتند می رفتند رسیدند به یک عقرب . عقرب پرسید :«کجا؟» گفتند :« می رویم گردو بدزدیم.» گفت :« من هم بیایم؟» گفتند :« بیا.» خلاصه همه دسته جمعی به در خانه قاضی رسیدند .
در باز بود به داخل خانه رفتند . گرگ گفت :« من نگهبانی در خانه را به عهده می گیرم .» بقیه به حیاط رفتند . کلاغ روی شاخه درخت وسط خانه نشست . مار به زیر هیزم ها رفت . عقرب توی قوطی کبریت رفت و خروس که می دانست گردو توی تاپو در بالاخانه است ، به سگ گفت :« تو مواظب پله های بالاخانه باش » و خودش رفت بالاخانه تاپو و شروع به شمارش و دزدیدن گردوهاکرد .


 زن قاضی صدای گردوها را که شنید از رختخواب جست و به سراغ هیزم رفت تا آتش روشن کند . ماراز زیرهیزم بیرون آمد وزد به دستش . دوید سراغ قوطی کبریت . عقرب دستش را نیش زد . خواست توی تاریکی برای دستگیر کردن دزد به بالاخانه برود سگ پرید و پاش را گرفت خواست برود به همسایه ها بگوید و کمک بگیرد گرگ حمله کرد ترسید . دوید وسط باغچه تا از خدا کمک بخواهد تا گفت :« خدایا » کلاغ کثافت کرد درحلقش . 

در این میانه فقط خروس برد کرد و هرچه گردو خواست دزدید !!!
آیینه چون نقش تو بنمود راست       خود شکن آیینه شکستن خطا است
امروزه آمار و احتمالات (شاخۀ اقتصادی)به یه علم انکار ناپذیر در جامعه بشری مدرن تبدیل شده.در واقع هیچ سیاست مداری رو نمیشه پیدا کرد که ارتباط تنگاتنگ این علم با جهان سیاست رو  انکار کنه،اما...
اما این علم شده دستاویز یه عده واسه توجیه کردن سیاستهای روزمره و مناقشات درون حلقه.آمارهای غیر واقعی امروزه در سیستم مدیریتی فاشیستی منسوخ شده کاربردهای فراوانی داره.سیستمی که به علت نبود فرصتهای برابر تحصیلی دچار زودباوریهای رسانه ای و جو سازی های عوام گونه می شه. امروزه بعضی سیاست مدارهای غیر حرفه ای دچار وهم و توهم ترسیم داده های غیر اصولی میشوند که در ارائه آمارهای صحیح مبتنی بر واقعیت بازرهای جهانی و درون جامعه اکثریت جمعیت خاموش و درون گرای جامعه در بعد فرهنگی را نشانه وهدف قرار میدهند.اهمیت آمار و احتمالات اقتصادی بر سرنوشت یک جامعه و ملت نقش اساسی داره چنانچه این آمار به صورت خواسته یا ناخواسته اعم از مصلحت کذب ارائه بشه در اولین مواجهه اش قشر زیرین جامعه را در بر میگیره.قشری که با توجه به سطح دانش اجتماعی خود از این آمارهای کذب  برداشتی سخت و خشن و نا امید گونه را دارند.در حالی که حکام می توانند با ارائه واقعی آمار سطح توقع و خرید سطوح میانی و آسیب پذیر جامعه را مبتنی بر واقعیت بازار در شرایطی قرار دهند که یأس و نا امیدی کمتری را در بر دارد.مثال ساده تر شرکت عظیم و رویائی جنرال موتورز ایالات متحده بود که مدیرانش طی یک فرایند واحد و صحیح ورشکستگی شرکت را اعلام کردند و آب از آب هم تکان نخورد اما آیا خودرو ساز دولتی و ملی ما در شرایط مشابه از چنین جرأتی برخوردار است!!!
اگر بخواهیم به صورت گذری و کوتاه نگاهی به انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران بیندازیم،ارائه این نوع آمارها را از مقامات ارشد ایران را شاهد هستیم در حالی که یک انسان کم سواد در حیطه مسائل اقتصادی  نیز میتواند تأئید کند که ارائۀ این نوع آمارها جنبۀ گرافیکی و سمبلیک دارد در حالی که واقعیت در جامعه طور دیگریست.اندیشمندان بزرگ دنیای اقتصاد و تجارت عقیده دارند که ارائه آمارهای داخلی از مشروعیت به دور می باشد.اگر ما میخواهیم عملکرد دولت یا حکومتی را در دوره مسئولیتش مورد نقد و برسی قرار دهیم عملکرد آن را با کشورهای همجوار و هم طراز در کفه ترازو قرار میدهیم نه دولتهای بیست سال قبل که دنیا در یک اقتصاد جنگی  و تک محوری گام برمی داشت.ارائه این نوع آمارها به بدبینی و فاصله گرفتن بیشتر جامعه از تشکیلات حکومتی می انجامد که سرانجامش برقراری فرهنگ دروغ نمائی اداری در سطوح اجرائی و بین المللی است.
آمار کذائی!!!