شهر هنوز نفس میکشد!

غلطان غلطان به خانه میرسم و سر را در گروی صفحات مغشوش وب و دل را در گروی شنیدن اخبار امید بخش نثار نجواهای مه گرفته میکنم که شاید  فصلی دیگری به رویم گشوده و گوش شیطان های زمینی و آسمانی کر به رویمان گشوده گردد،دریغا که نه در صفحات سراسر میکروب آلود وب و نجواهای فتنه انگیز تلوزیون منظر امیدوارانه ای نمیبینم.
زنهار سری به دشنه در دیس شاملو میزنم که شاید کمبودها و گسل های ذهنی ام را از ورطه ی شکست رها کند، تن صدای لرزان احمد به من الهام میبخشد که شهر هنوز نفس میکشد. 
.
.
.
از منظر
در دلِ مِه
        لنگان
    زارعی شکسته می‌گذرد
پادرپای سگی
گامی گاه در پس و
         گاه گامی در پیش.
وضوح و مِه
      در مرزِ ویرانی
                   در جدالند،
با تو در این لکّه‌ی قانعِ آفتاب امّا
مرا
   پروای زمان نیست.
خسته
با کولباری از یاد امّا،
بی‌گوشه‌ی بامی بر سر
                             دیگربار.
اما اکنون بر چارراهِ زمان ایستاده‌ایم
و آنجا که بادها را اندیشه‌ی فریبی در سر نیست
به راهی که هر خروسِ بادنمات اشارت می‌دهد
باور کن!
کوچه‌ی ما تنگ نیست
شادمانه باش!
و شاهراهِ ما
از منظرِ تمامی آزادی‌ها می‌گذرد!
احمد شاملو/دشنه در دیس/از منظر/دی1355/رم ایتالیا

سوزن و جوالدوز

مهران مدیری در جدیدترین اثرش که قهوه تلخ نام دارد با زجه ی فراوان و ملتمسانه بیان می دارد که جان من،جان من،قهوه ی تلخ را کپی نکنید و کپی نخرید و به کسی هم کپی ندهید.در حالی که این امر در کشورهای قانون مدار با شکلی دیگر و بدون این ادبیات لورل و هاردی گونه استفاده می شود و انصافاً سالهاست کسی با این نوع قانون هیچ گونه مشکلی ندارد و جزء لاینفک قانون و فرهنگشان پذیرفته شده است.
به نظر حقیر نگارنده،کار مهران مدیری گرچه کمی خنده دار است و مخصوصاً با این چهره ی فتوژنیک حس و حال عجیبی به مخاطب القاء می کند،اما دارای پیام هائیست که برای اولین بار در عرصه ی فرهنگ و هنر این مملکت جزر و مد گونه به دیدگان نمایان می شود.
فیلم و اثری که با صرف میلیون ها تومان و صرف وقت فراوان برای عرضه آماده شده و عده ای (خود حقیر هم از آن دسته ی افرادی بودم که در به در به دنبال کپی آن چک و چانه زدم!!!) با صرف کمترین زحمت در پی تهیه ی آن.
البته خانه از پای بست ویران است،و به قول معروف در خانه ای که پدر خانه به عمل شریف دزدی در روز روشن اشتغال دارد از مردم نوعی و فرزند صغیر،دیگر چه انتظاری میتوان داشت؟
در خانه ای که پدر خانه این عمل وقیعانه را در جلوی چشمان میلیون ها نفر در تلوزیون اجراء میکند دیگر راهی برای مهران مدیری نمی ماند جز جان خود را قسم دادن که شاید بیننده به خاطر عذاب وجدان جان مهران مدیری از خیر کپی آن بگذرد!
دیشب پس از ماه ها که از یک کیلومتری تلوزیون داخلی رد هم نمی شدم،مشغول تماشای دیدار تیمهای فوتبال میلان ایتالیا و رئال مادرید اسپانیا شدم.برایم بسیار جالب بود هر دو دقیقه به صورت متناوب صحنه های گل رئال مادرید را به کرات پخش میشد،چنان بساطی برایم درست شده بود که فکر کردم یحتملاً کارگردان اسپانیائی بازی انسان خل وضعیست یا قاعدتاً طرفدار دو آتیشه ی مادریدیهاست! ناگهان متوجه شدم در هر کات تصویر ناخوداگاه تصویر آرم و لوگوی شبکه ی ورزشی الجزیره قطر بسان برق و باد از کنار تصویر تلوزیون داخلی گرگم به هوا میرود و یک لوگویی به اندازه ی سینی چای مادربزرگ حقیر نگارنده در سمت راست تصویر به چشم میخورد که اصولاً کار حضرات صدا و سیمای ماست که من را یاد شلوارهای چینی با برچسب ترک و مارکهای مشهور تولیدی البسه ی اجنبی می اندازد که برای فریب ما مردم همیشه در صحنه طراحی گردیده و برای همین آفریقائیها عقیده دارند: فریب کاری و دروغ شكوفه مي آورد، اما ميوه ندارد!
اصولاً از آنجائی که در این 28 سال زندگی دم و بازدم گونه در جنوب کشور ساکن بوده ام و به خاطر شرایط جوی و هوای شرجی،همیشه سیگنال کانالهای  کشورهای عربی منطقه از کانالهای وطنی بهتر دریافت میشود،در طول عمرم حتی یک بار(به جرأت بر روی تمام مقدساتم قسم میخورم) ندیده ام تلوزیون آنها یک بازی ورزشی و فیلم سینمائی را به صورت دزدی پخش نماید و در کشور فقیهان حال که به ادعا و حدسیات شصت و سه درصد مردمش،کشور عدل علی نام دارد این عمل را به بهترین وجه ممکن انجام می شود و اصولاً کوچه ی بن بست علی چپ کاربردی بس فراوان دارد!
در این حالت چه انتظاری میتوان داشت که شکلات دزدی نگون بخت در یک قنادی با وسعت یک آلونک سه در چهار،یک دزد همه فن حریف قهار در ملک و زمینی به وسعت ۱٬۶۴۸٬۱۹۵ متر مربع نگردد!

روز جهانی کودک و تابوی جوخه ها

در بد زمان و دنیائی روزگار میگذرانیم،در گوشه ای از این پهنای ناهمگون کودکی در پی استشمام رایحه های وجودی انسانیت  و محبت و در طرفی دیگر کودکی در انتظار لحظه ی موعود مرگ.
امروز در شرق ندا و فریاد کودک شرقی فقط زنده ماندن است و بس، و هر دم خود را آماده ی پرواز بر فراز جوخه های دار روزگار میکند.
آری جشن واقعی کودک شرقی زمانی خواهد بود که تابوی جوخه ها در هم شکسته شود و بر نعش بی جان خود سوگواری نکند!
فریدون مشیری عقیده دارد:
نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟
كجا بايد صدا سر داد؟
                 در زير كدامين آسمان،
                            روي كدامين كوه؟
كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه
كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد!
كجا بايد صدا سر داد؟
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمين كر، آسمان كوراست
نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟
اگر زشت و اگر زيبا
اگر دون و اگر والا
من اين دنياي فاني را
هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم.
به دوشم گرچه بارغم توانفرساست
وجودم گرچه  گردآلود سختي هاست
نمي خواهم از اين جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين
بسته است.
دلم با صد هزاران رشته، با اين خلق
             با اين مهر، با اين ماه
                         با اين خاك با اين آب ...
                                                 پيوسته است.
مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نيست
توان ديدن دنياي ره گم كرده در رنج و عذابم نيست
هواي همنشيني با گل و ساز و شرابم نيست.
جهان بيمار و رنجور است.
دو روزي را كه بر بالين اين بيمار بايد زيست
اگر دردي ز جانش برندارم ناجوانمردي است.
نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بيفروزم
خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پيش پاي فرداهاي بهتر گل برافشانم
چه فردائي، چه دنيائي!
              جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي
و نور است ...
نمي خواهم بميرم، اي خدا!
                             اي آسمان!
                                     اي شب!
نمي خواهم
             نمي خواهم
                          نمي خواهم
                                     مگر زور است؟
صفحه ی ویژه بنیاد کودک در فیس بوک »»»
روز جهانی "کودک" مبارک...
براستی،نگاه های این کودک چه چیز را نشانه گرفته است؟

پوست ها و مغزها

اینجا آفريقا نيست، اينجا ايران است . اينجا خوزستان ، قلب ايران است.
اينجا خوزستان است، پاره تن كشور ايران. اگر روزي قلب اين منطقه نتپد كشور ايران فلج خواهد شد. مردم اين استان بر روي درياي نفت زندگي ميكنند و هزينه هاي كشور از فروش نفت اين منطقه تهيه مي شود .
با هزار سعی و کوششی وصف ناشدنی و رشادتی بی بدیل و خونابه هائی لبریز در جام پر از تهی زهر، جنگ را گذران نمودیم و به امید افقی که به ما بشارتش داده بودند شب را به صبح و صبح را به شب وام گذاردیم،شاید که آفتاب دلیل آفتاب باشد.
و امروز که بیست و یک سال از آن نبرد خانمان سوز و تاریخ کُش میگذرد همچنان بر خرابه های ویرانه ها مشغول روضه ی رضوانیم و در پی نبش قبر شیون های مادران مرثیه سرائی می کنیم.
شهادت در راه پاسداری از وطن نهایت رحمت خداوند است اما آموزش آن به کودکانی که در شناخت دست چپ و راستشان دچار تردیدند کاری بس نابخردانه و بی عاقبت جلوه میکند.جنگ از سرزمین ما رخت بر بسته است اما عده ای همچنان در پی تعلیم فرهنگ شهادت و جبهه و جنگ روزگار را بر مراد میگذرانند.
جنگ هر چه که بود و هر آنچه طرفین به تصویرش کشیدند،با تمام آن فجایع و افتخاراتش که کل فلسفه ی جنگ خود به خود دارای هیچ نوع افتخاری نیست بر ما تمام شد.نوشتن مقاله ها و کتاب ها در مورد رشادتهای دلاوران  به نوبه ی خود دارای اشکال نیست اما توصیه به جنگ و فرهنگ شهادت و خونیزی از پایه دارای اشکال است و پرواضح است عده ای در پی گرفتن آب گل آلود از فلسفه وجودی جنگ هستند.
امروز دیگر پس از بیست و یک سال از پایان جنگ هشت ساله،افکار نوجوان و جوان پذیرای چنین فرهنگی نیست و جامعه در حال پوست انداختن و گذر به مرحله ای دیگر است.تا همین چند سال پیش تمام هم و غم شمالی سفر یه جنوب و جنوبی سفر به شمال بود،اما آمار میگوید که این روزها میل سفر به کشورهای همسایه و توریستی رو به افزایش است و این خود ثابت میکند که جامعه در پی افقی که دیگر تصورش را در کشور خود نمیکند سراسیمه و شتابان است.
چند روز پیش در محفلی بنشسته بودم که بلندگوی مسجد محل موزیک ها و مارش های نظامی زمان جنگ را پخش مینمود و به ناگاه بحثمان به طرف جنگ رفت.شخص میان سالی که بازنشسته ی یکی از شرکت های منطقه بود و در ساز مخالف زدن شهره ی آفاق است لب گشود که از شرایط راضیست و استدلالش این بود که در زمان سابق در منزلشان پنکه هم نداشته اند و در حال حاضر کولر دوتکه و  انواع ماشین(پراید-پژو-سمند) دارند !!!
بدون اینکه از حبی از سابق داشته باشم و اینکه اصولاً من خود ثمره ی این انقلابم و در آن دوران وجود خارجی هم نداشتم و یا اینکه بغضی از انقلاب داشته باشم او را به چالش کشیده و بیان کردم: میزان سنجش سطح رفاه و خوشی مردم یک مملکت با سرزمین مجاور است و نه با سی سال قبل که امکانات جامعه در حد یک روسپی خانه بود و بس!
همین کشور ترکیه که به گواه سازمان خزانه داری و جهانگردیش میزان درآمد غیر نفتی آن کشور از میزان درآمدهای نفتی ما هم بالاتر بوده است و در مدت کوتاهی از کشوری راهزن و ناامن به کشوری توریست پذیر مبدل شده است و اگر بخواهیم مثال کوتاهی بدون تعصب بیجا بزنیم به همین خوزستان و بلوچستان و کردستان میتوان اشاره کرد که در برخی از این استانها آب شرب هم حکم کیمیا را دارد و فقر فرهنگی و تعصبات قومی همه ساله عده ای را رهسپار سینه ی قبرستان ها میکند.
امروز دیگر موسم خوشی و سازندگیست نه موسم جنگ و ادبیات سخیف جنگ طلبانه و این تصاویری که در انتهای مطلب و (اینجا) هست خود گویای چیز دیگریست،و حق مطلب را به گونه ای دیگر ادا میکند!
اینجا آفريقا نيست، اينجا ايران است . اينجا خوزستان ، قلب ايران است.
اينجا خوزستان است، پاره تن كشور ايران. اگر روزي قلب اين منطقه نتپد كشور ايران فلج خواهد شد. مردم اين استان بر روي درياي نفت زندگي ميكنند و هزينه هاي كشور از فروش نفت اين منطقه تهيه مي شود .
ادامه ی تصاویر در این لینک(+)

یکی از محله های اروند
آب شرب منطقه آبادان و حومه