بسامدهای فرهنگی ما

سال 1366 بود و من کودکی پنج ساله بودم،پر شر و شور و خالی از بسامد های فرهنگی کودکان وقت در کشوری دیگر.یادم می آید در همین سالها بود که با فلسفه ی وجودی ویدئو و فیلم آشنا شدم.از این و آن شنیده بودم که فلانی را به خاطر حمل و نگه داری ویدئو احضار و جریمه کرده اند.ویدئو برایم غول بی شاخ و دمی شده بود که در رویاهای مغز پنج ساله ام فرصت حلاجی پیدا نمی کرد.
اولین بار که یک ویدئوی چوبی هیتاچی را دیدم،تا یه هفته،خواب را از چشمانم ربوده بود و برایم  به صورت مسأله ای لاینحل شده بود.بدون اینکه بتوانم با این ابزار آشنائی کوچکی داشته باشم در تن و روحم لرزش و ترس عجیبی حس میکردم.
سال 1367، همسایه ما را به دلیل داشتن یک ویدئوی کهنه و زوار درفته احضار کرده بودند.به اندازه ده سال بر غنای فکری ام افزوده شده بود.دیگر آن ترس یک سال قبل را نداشتم اما برای چراهای خودم هم جوابی پیدا نکرده بودم!
در همین سال بود که برای اولین بار چشمم به جمال این وسیله سمعی و بصری روشن شد،شوی تلوزیونی طنین بود.در همین سال هم اولین فیلم سینمائی(از سری داستانهای صمد آقا)غیر از تلوزیون داخلی رو نگاه کردم.جنگ پایان یافته بود و تلوزیون داخلی سرمست از فتح الفتوح،فرصتی برای پخش برنامه ای متناسب با روحیات من پیدا نمیکرد.
چون شهر ما در مجاورت خلیج فارس و کشورهای عربی منطقه قرار داشت به طور ناخودآگاه و غریزی در خود کمبود فرهنگی شدیدی احساس کرده و به سوی کانال های تلوزیونی منطقه گرایش عجیبی پیدا کردم.در حالی که همه دنبال هوای خوب و زمستان بودند،من در رویاهای خودم آرزوی آمدن تابستان و هوای شرجی میکردم،زیرا که در هوای شرجی کانالهای تلوزیونی منطقه با کیفیت بهتر و شفاف تری دریافت میشد!
همه جا صحبت از جنگ و روایت هائی از این موضوع بود و من و افکار کودکانه ام بیزار از این تراژدی های فرصت سوز. به هیچ عنوان نمیتوانستم با کانال های داخلی ارتباط دوسویه ای برقرار نمایم و یک جور کشش معکوسی را در خود احساس میکردم.
سالها گذشت و سر و کله ی ماهواره در کشور پدا شد،کانالهای فارسی به سرعت برق و باد در این ورطه ی صدا و تصویر نمود پیدا کردند.محدودیتها هنوز و همچنان برقرار بود،ولی به سرعت آوازه اش به کوچه و برزن رخنه کرد ولی تلوزیون و رسانه ی داخلی همچنان در همان خط آغازین خود قرار داشت!
به تدریج فاصله ای که در سال 67 برایم رخ داده بود را در دبیرستان و در سال 76 بین هم سن و سالانم مشاهده می کردم.بحث تهاجم فرهنگی در کشور بالا گرفته بود،در دبیرستان هم بی نصیب نبودیم و چه در کتاب و چه در کلاس مورد غضب و اشاره بودیم،بی آنکه خود بدانیم چرا این همه اشاره به ما،که خود محصول این ساختاریم؟!؟
یا ما راه را اشتباه رفته بودیم و یا این که ساختار و کتاب و اپیدمی های درسی نتوانسته بود نقش خود را برای اهداف مورد نظر آقایان به خوبی ایفا کند.
هر چه بود تقصیر ما نبود،چون ما در حال تکامل و یادگیری بودیم،و بری از این جریاناتی که در زیر پوست جامعه اتفاق می افتاد!


ساعت 1:30 نصف شب،در گوشه ای کز کرده ام و دارم سماق میمکم! گوشی موبایلم زنگ میزند.خاله ام بعد از 5 سال یاد من کرده است.عجیب تر از آن که شماره ی دیگرم را بنی بشر جز مادر جان و یکی دوتا از بچه ها ندارند،شاخ در می آورم که این موقع با من چه کاری دارد.ازش میپرسم،چیه خاله جان اوامر چیست،راه گم کرده ای؟میگوید؛سوال پیچ نکن ،زود بدو بیا کار مهمی باهات دارم!
تا رسیدن به درب منزلشون با خودم هزاران فکر میکنم که نکند کاسه ای زیر نیم کاسه باشد و یا شایدم دسته گلی به آب داده باشم.نزدیک میشم و زنگ آیفون را میزنم فقط میگوید؛ بیا تو!
سلام میکنم و وارد میشم،بدون جواب دادن میگوید؛تو بلدی این فارسی وان را برایم روبراه کنی؟
با ترس و دلهره و کمی چاشنی طعنه به او میگم؛مگر تو کانالهای اسلامی وطنی و تفسیر موضوعی قرآن را نگاه نمیکنی و منتقد برنامه های ماهواره ای نبودی؟
خاله خانم،تقصیر را به گردن ننه جان میندازد،که 95 سال سن دارد، که عمرش زیاد نگاه فیلم و سریالهای وطنی هم نکرده چه رسد به فارسی وان! اما مثل اینکه این دفعه را اشتباه کرده بودم و  ننه جان،اسم تمامی بازیگران فیلم های این کانال را  از بر است! تازه داشت کلی بد و بی راه میگفت؛که چرا مدتیست این کانال هی قطع و وصل میشود!
کاری به ساختار و شالوده ای این کانال ماهواره ای ندارم و هدفم برسی این کانال نیست،ولی باید قبول کرد که دیگر کانالهای داخلی(دولتی)کششی برای جذب مخاطب و برقراری ارتباط دوسویه را دارا نیستند.دیگر کسی به اخبارهای داخلی توجهی نمیکند،اخبار میگوید؛هوای خوزستان امروز 30 درجه است و در خیابان مردم می گویند؛بابا 30 درجه کجا بود،برویم BBC فارسی را گوش بدهیم ببینیم فردا هوا در چه وضعیست!
طوری شده است که اگر کانال داخلی برایمان بگوید شب است در باورمان نمیگنجد و خود به آسمان نگاه میکنیم!
کانالهای دیگر برایمان وحی منزل شده اند و در داخل همچنان کانال داخلی بر مواضع افسار گسیخته ی سابق خود مصر و پای فشاری میکند و مرغ همچنان یک پای دارد و بس!

لینک به مطلب:

خفته ی بیدار

آنگونه که باید،نشد و نخواستیم تقدیرت کنیم.آن حس لعنتی تقبیح همیشه بر ما سایه فکنده،ای هم صدای دوران های محنت.افسوس که ما فراموش کنندگان را سرنوشتی جز فراموش شدن نیست،اما تو که فراموش شده نبودی و نیستی،ای صدای بن بست ها در گذرگاهان دشنه بر پشت!
در روزگاران کینه و خشم از عشق و انسانیت سرودی و بر زبان جاری ساختی،اهل تملق نبودی و از روی منشور وجودی انسان شعر گفتی.اشعار بی وزن و ناموزون رو تو موزون و پروزن نمودی ای همنشین با آیدا در آینه های زنگار بسته!در جستجوی مرغ بارانت درد مشترک را فریاد زدیم و بر سنگفرش نشستیم ای سرودی برای سپاس و پرستش.
درشبانه های تو مرثیه های خاک را از بر خواندیم و از مرگ خود سخن ها گفتیم و بر شالوده ی بودن ها فریاد آزادی را صدا زدیم ای خفته ی بیدار!
احمد شاملو/دی ماه 1357 در لندن

تو کجایی؟
         در گستره‌ی بی‌مرزِ اين جهان
                                        تو کجایی؟
 من در دوردست‌ترين جای جهان ايستاده‌ام
کنارِ تو.
     تو کجایی؟
           در گستره ناپاکِ اين جهان
                                     تو کجایی؟
من در پاک‌ترين مقامِ جهان ايستاده‌ام
      بر سبزه‌شورِ اين رودِ بزرگ که می‌سُرايد
برای تو...
احمد شاملو/ترانه های کوچک غربت/لندن،دی ماه57

لینک به مطلب:

چراهای عریان

براستی چرا جامعه ی عریان ما نمی اندیشد، سرمنزل مقصود کجاست؟
براستی چرا این فرضیه ی یا رومی رومی یا زنگی زنگی دست بردار تاریخ ما نیست؟
براستی چرا شعار زنده باد و مرده باد از تاریخ هزار نویسنده ی ما پاک نمیشود؟

تصویر اول: جامعه ی جمع گرا و رو به رشد(آنها)

تصویر دوم: جامعه ی فرد گرا و رو به زوال(ما)

بیا ز سنگ بپرسیم
 درون اینه ها درپی چه می گردی ؟
 بیا ز سنگ بپرسیم
 که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
 نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
 چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
 که من که سنگ صبورم
 نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
 چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
 نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
 و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی 
فریدون مشیری/مجموعه شعر از خاموشی

فوتبال دائی جان ناپلئونی!

از سال 85 که شروع به وبلاگ نویسی کردم هیچ گاه سعی نکردم در مورد فوتبال و شدت علاقه ام به این ورزش مطلبی رو منتشر یا که نقد کوچیکی داشته باشم و همیشه سعی میکردم توی توئیتر و فیس بوک و فرندفید در موردش بحث و تبادل نظر کنم.اما وقتی که چشمم به این بر و باند برنامه سازان صدا و سیما می افته و از بد حادثه تورنمتی در پیشه در حد مرگ ذله میشم!
دوازده سال پیش توی جام جهانی 98 فرانسه تونستیم یه دو گل ناقابل به آمریکا بزنیم و الان که سالها از اون موضوع میگذره هنوزم تیتراژ برنامه های بی محتوای تلوزیون همون دو گله و اون سرود زجرآور؛ ورزشکاران،دلاوران،نام آوران ....
تقریباً دو روز پیش بود که داشتم سایت های خبری و تحلیلی ورزشی رو یه مروری میکردم که چشمم یه خبر خنده دار سایت گل به نقل از سایت فدراسیون فوتبال ایران افتاد، با این مضمون: که ايران يکي از بهترين باشگاههاي شرق اروپا را متوقف کرد!
اولش باور نکردم گفتیم شاید سایت گل خواسته کمی سوژه بازی و مزاح کرده باشه و خیلی جدیش نگرفتم.اما یه کم که کنجکاو شدم و سری به سایت فدراسیون فوتبال ایران زدم با کمال تعجب دیدم که بله آقایون ما رو بلانسبت خودمون حسابی خر فرض نموده اند! 
عیب ما ایرونی جماعت و خصوصاً مسند نشینان اینه که،همدیگر رو نفهم و خر فرض میکنیم و به این میرسیم الان توی جدیدترین رنکینگ فیفا که اعلام شده،توی رده ی 64 جهان و پائین تر از کشورهای: بورکینافاسو-هندوراس و مالی قرار داریم!
باید به حال فوتبالی که مسئولانش بازی فوتبالیستها رو در فیلم های سینمائی منع کرده(+) و یک منشور من درآوردی و خیالی رو با ذهن بسته خود طرح نموده زار و زار گریست .در این فوتبال دائی جان ناپلئونی که روی پیراهن تیم های ورزش اش به جای تبلیغ و استفاده از پول و سرمایه اسپانسرها،یه شعار مذهبی و یا سیاسی باشه عاقبتی به جز این که در قعر رنکینگ فیفا باشه در انتظارش نیست که نیست!
لینک به مطلب:

جدیدترین رده بندی فیفا( 23 تیر 1389)/ برای نمایش بزرگتر به روی تصویر کلیک کنید

وب گردی های مضاعف

چند روز پیش طی وب گردی های مضاعف،حقیر از وبلاگ سایه سپیدار سر از وبسایت مؤسسه تحقیقاتی مستقل(سیاسی و اقتصادی) Legatum در آوردم! این مؤسسه حوزه فعالیتش در مورد شاخص های مختلفی از مبانی های اقتصادی و آزادی های شخصی گرفته تا ... است .
این مسئله واسم جالب توجه اومد و توی یکی از صفحاتش شروع کردم به مقایسه  کشورهائی که مد نظرم بود.و واسه این کار انتخاب اولم ایران بود یه سری کشورهای درب و داغون که یه وقت این فرضیه پیش نیاد که هدفم مقایسه با کشورهای سرمایه دار و گردن کلفته! و توی ذهن مغشوشم به نتایج جالبی هم رسیدم.
 پ.ن: از دوستان عزیز خواهشمندم یه وقت هوس نکنند کشور فوق العاده پیشرفته مون رو با کشورهائی مثل ژاپن و سوئیس و کانادا مقایسه کنند،که به دور از انصافه!!!

نتایج مقایسه ی مضاعف این حقیر/روی تصویر فوق کلیک کنید

نقش زن ها در پیشرفت شوهرانشان!

ميگويند زنها در موفقيت و پيشرفت شوهرانشان نقش بسزايي دارند.محمد ساعد مراغه ای از نخست وزيران دوران پهلوي نقل کرده بود:
زماني که نايب کنسول شدم با خوشحالي پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم،اما وي با بي اعتنايي تمام سري جنباند و گفت:
خاک بر سرت کنند؛ فلاني کنسول است؛ تو نايب کنسولي؟!
گذشت و چندي بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافهايي حق به جانب.باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت:
خاک بر سرت کنند؛ فلاني معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولي؟!
شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت:
خاک بر سرت؛ فلاني وزير امور خارجه است و تو...؟!
شديم وزير امور خارجه گفت:
فلاني نخست وزير است... خاک بر سرت کنند!!!
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گامهاي مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابي يکه بخورد و به عذر خواهي بيفتد.تا اين خبر را دادم به من نگاهي کرد؛ سري جنباند و آهي کشيد و گفت:
خاک بر سر ملتي که تو نخست وزيرش باشي!!!

محمد ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوره پهلوی