دروغ های سیزده پرش اولی!

1.  استاد شجریان با پخش آثارش از صدا و سیما موافقت کرد و افزود باعت افتخار است که آثارش در لیست پخش این رسانه  ملی قرار گرفته است.
2.  بعد از وجود بحران خفقان و عدم آزادی ها اجتماعی ،تجار و هنرمندان دبی را به سمت کیش و قشم ترک کردند.
3.  تیم ملی فوتبال ایران با 50 نفر  بازیکن و همراه برای بازیهای جام جهانی وارد آفریقای جنوبی شد.
4.  حقوق معوقه کارگران پرداخت گردید.
5.  مجلس شورای اسلامی با قاطعیت چهارشنبه سوری را به عنوان میراث بزرگ فرهنگی ایران نام گذاری و تصویب کرد.
6.  آرامگاه کوروش کبیر بازسازی شد.
7.  هیئت دولت در تخت جمشید تشکیل جلسه داد.
8.  مسعود ده نمکی محبوب ترین کارگردان تاریخ سینما لقب گرفت و از شارون استون برای ایفای نقش در فیلم جدیدش دعوت کرد.
9.  وزیر نفت در جمع خبرنگاران افزود بزودی چهار پالایشگاه بنزین به بهره برداری میرسد.
10.  کارت شناسائی و کیف دستی مسروقه امین(نویسنده وبلاگ پرش اول) پیدا شد.
11.  اعراب پذیرفتند از این به بعد زیر نقشه و نام خلیج فارس  جلسات خود را برگذار کنند.
12.  میرحسین و کروبی نتیجه انتخابات را تأئید و نشانه قدرت و اقتدار حاکمیت دانستند.
13.  دانشگاه آزاد اسلامی شهریه ها را کاهش داده و اعلام کرد به زودی با صادر کنندگان مدارک جعلی و صوری برخورد خواهد کرد.
پ.ن/1: البته موارد دیگری هم وجود داشته و دارد ولی وبلاگ پرش اول و نویسنده ملاحظه کارش برای جلوگیری از سوء تفاهم و حضور بی شائبه عمو فیلترباف از ذکر آنها به شدت معذور است.
پ.ن/2: بعضی از بچه ها لطف کردن و پیشنهاد من حقیر و استجابت نمودند که جا داره ازشون تشکر ویژه ای بشه.

لبخندها و ضیافت خاک برهنه...

اپیزود اول :
تقریباً پنج سال پیش مقارن با روی کار آمدن دولت کریمه! حلول گرد و غبار در بعضی از افق های مهین اسلامی روئیت گردید.خوزستان هم تو این موضوع از قافله عقب نموند.ما خوزستانی ها که از هفت بلای طبیعی دنیا همین گرد و غبار رو کم داشتیم کم کم این کلکسیون هفت گانه رو کامل و کاملتر دیدیم!
اوایل با تعطیلات یک روزه مدرسه ای قضیه ماست مالی شد تا این که دست بر قضاء گرد و غبار همچون سپاه فاتح اسکندر بر فتوحات خویش افزوده و آسمان دودآلود تهران رو هم در نوردید! ما همچنان بر موضع سابق و خرافات گونه خویش ادله کردیم که شاید لایه اوزون بازیش گرفته و دست از سر ما بر نمیداره! اما با ورود این خاک برهنه به آسمان شهرهای همیشه صاف و ابری کشور دیگر این تو بمیری واس ما تو بمیری سابق نبود!
استان کرمان و شهر رفسنجان به علت شرایط کویری و خشک همیشه مشکل آب و رساندن آن به مزارع را داشته.از همین رو در بسیاری از موارد از هواپیماهای مخصوصی برای شلیک به ابرها و بارور کردن مصنوعی آن  برای آبیاری باغهای پسته استفاده بهینه میشه.اما به جای این حربه قدمی و ساده بعضی از افراد مسئول امروز مملکت با تعطیلات ساده لوحانه یک روزه سر ته قضیه رو هم میارن! تعطیلاتی که اگه از منظر اقتصادی بهش نگاه کنیم میلیونها دلار ضرر مالی و عقب گرد و به همراه داره و اگر هم از منظر انسانی اون رو مد نظر قرار بدیم کارمان با کرامت الکاتبینه !
به قول شهیار قنبری :
بوی گندم مال من***هر چی که که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من*** هر چی میکارم مال تو!!!
اپیزود دوم :
انگار همین دیروز بود که از درخت کهنسال همسایه و آشنای قدیمی مان بالا رفته و میوه کُنار را در ورای شیطنت ذاتیم بر زمین سرد رها کردم.یادش بخیر کودکی و نوجوانی ام را با این درخت کهنسال  و بارور گذراندم.شادی ها و غم هایم را با این درخت بارور و کهنسال تقسیم مینمودم.تنها بهانه ای که غم فرهاد را از برم به یغما برد خاطرات خانه قدیمی و درخت خاطرهایش بود.اما کنون این درخت خشک و بی بار،همچون عروسک بی دست و پائی بر من نیشخند میزند که دریغا گذشته با گذشته گان دمخور است نه با آینده بغض آلود نیامده!
این روزها واسم روزهای نابیه.مدتها بود ازشان خبری نداشتم.عیب کار هم در خودم بود زیرا که پیله ای خودساخته داشتم.آری امروز که از کنار آن درخت خشکیده و بی بار گذشتم ناخودآگاه غمی دیرپا مرا غرق در ابهام و اندوه کرد و شعر  باغی در صدای سهراب در دیدگانم نقش بست...
در باغی رها شده بودم
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید
ایا من خود بدین باغ آمده بودم
و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود ؟
 هوای باغ از من می گذشت
شاخ و برگش در وجودم می لغزید
 ایا این باغ
سایه روحی نبود
که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود ؟
ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد
صدایی که به هیچ شباهت داشت
 گویی عطری خودش را در ایینه تماشا می کرد
 همیشه از روزنه ای نا پیدا
این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود
سر چشمه صدا گم بود
من ناگاه آمده بودم
خستگی در من نبود
 راهی پیموده نشد
ایا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت ؟
ناگهان رنگی دمید
پیکری روی علفها افتاده بود
 انسانی که شباهت دوری با خود داشت
باغ درته چشمانش بود
 و جا پای صدا همراه تپشهایش
زندگی اش آهسته بود
وجودش بی خبری شفافم را آشفته بود
وزشی برخاست
دریچه ای بر خیرگی ام گشود
روشنی تندی به باغ آمد
باغ می پژمرد
و من به درون دریچه رها می شدم
سهراب سپهری/باغی در صدا/از مجموعه زندگی خوابها 1332

به یاد خانه و درخت قدیمی اش این عکس رو لود میکنم!

سورنوشت ها

بر آتش سجده نمیکنم ولی آتش را تقدس میکنم و در طاقچه کوچک آلونک قدیمیمان زندانی میدارم برای شبهائی که وطن در خوف و وحشت چکمه داران بی وطن سر در دامن تردید دارد.چه بسا که این شعله ی کوچک چراغ هدایتم گردد در شبهای پر از صدای گرگینه های سیراب شده از نعش خونین وطن.
بر آتش سجده نمیکنم ولی آتش را تقدس میکنم،زیرا که در تنگناها و بزنگاه های تاریخ وطن که پر از صلابه کشیدن  دختران و مادران مصلوب است خشم کوچکم را به خشمی خونابه چکنده مبدل میسازد که در راستای خط استوای زمان این سرزمین را از وجود اهریمن های زمان پاک و مقدس نمایم!
بر آتش سجده نمیکنم ولی آتش را تقدس میکنم که در شب با آن همه رعب و وحشت برخاسته از تاریکی اهریمنان روشنائی را بر چشمان رنج دیده جوانان وطن نمایان میکند که راه از بی راه را همچنان در گروی دل سپردن به گرمی آتش و حلقه زدن به دور عنصر بر آمده از اتحاد و همدلی دیرین و نهفته در زیر خاک این سرزمین یغماهاست!
بر آتش سجده نمیکنم ولی آتش را تقدس میکنم زیرا که در جهنم سوزان و منزل گه جلادان تاریخ ابزار مشعشع شکنجه قلب کنندگان واقعیات میگردد.چهارشنبه ها را دوست نمیدارم،زیرا که در روز پس از سه شنبه مبهوت زندگی ام همانند سردار خونین پیروز بر سپاه حق بر خون همرزمم خنده های سخیفی روا میدارد!
نه،ولی اسفند را بدون چهارشنبه  نمیتوانم از خود عبور دهم! اسفند را با چهارشنبه آخرین گلبرگ فتاده بر زیر پای عابر بی رمق کوچه های سرزمین پاک و رنگ پریده وطن دوست میدارم،باری گر از اسب فتاده ایم و لاکن از اصل نه!
باری،چهارشنبه وداع آخر اسفند با تاریکی هاست و سورش همچون روشنائی دم مرگ در حال رقص بر تاریخ به یغما رفته این سرزمین پایکوبان فریاد بر می آورد :
چهارشنبه سوری جشنواره نبرد نور با تاریکیهاست...


پاسداری یک نوجوان پارسی از آئین پاک چهارشنبه سوری!

دزدان فی البداهه و نوکیسه گان درباری

روبروی خونه ما یه سطل زباله قرار داره که هر از چند گاهی مردم همیشه در صحنه و سرشار از فرهنگ ناب انقلابی و اصیل ایرانی میان و در نیمه های شب و به طور ژانگولری اون و  غنیمت ور میدارن!
خلاصه این عمل نهادینه شده یه دو  سه باری پشت سر هم انجام شد و سر  و صدای اهالی محله در اومد که ای بابا چرا شهرداری نمیاد یه سطل زباله واس محله بزاره.ما هم که سرمون واسه این کارهای غدیر ژانگولری غش میره رفتیم و با یکی از اعضای شورای شهر که از دوستای قدیمیمونه سر صحبت و باز کردیم که حرف حسابتون چیه؟ چرا یه سطل زباله ناقابل نمیارین واس محله ما نصب کنید!
اون طفلی هم حرفی نداشت ولی میگفت گیریم که ما نصب کردیم ،خب دوباره میان به غنیمت ورش میدارن،ما که نمیتونیم هی از بودجه فلاکت زده شهرداری خرج کنیم!ولی طی یه حس قدیمی مخ زنی که از دوران اصلاحات هنوز تو وجودم باقی مونده بود مخ یار رو زده و متقاعدش کردم که بیاد یه فرصت دیگه به محله بده!
بالاخره حرفمون به کرسی نشست و سطل زباله رو آوردن،نشستیم و فکر کردیم که اگه فکری نکنیم دوباره هم همین آش و همین کاسه! آق شمس از دوستان و همسایگان فکر بکری کرد و سطل زباله و به کمک یه زنجیر سه متری به دیوار وصلش کرد که دیگه کسی نتونه به غنیمت برش داره!(جا داره توی این وبلاگ از آق شمس تشکر ویژه ای بشه!!!)
فلاش بک:  یکی اشخاص به ظاهر مخلص جنگ و نوکیسه کنونی که در زمان جنگ هشت ساله تموم هم و غمش پرونده سازی برای لشکریان مخلص ملت بود،طی چند نوبت که  پاش به مجلس باز شده بود نقل کرده که تموم ثروت و دارائی اش رو از راه زحمت و ممارست بدست آورده! ما هم منکر زحمت و ممارستش نیستیم(مگه همین دزد محله ما زحمت نمیکشه که تا پاسی از شب بیدار بمونه و واس بردن سطل زباله ها رنج و مشقتی وصف ناشدنی رو تحمل کنه!) از قضاء این فرد فوق العاده مخلص شده وزیر یکی از وزارت خانه هائی که ارتباط مستقیم با رنج مردم و  معیشت مردم داره.این شخص مخلص که فضای مطبوعاتی امروزه کشور را برای جولان دادن و بداهه گوئی مناسب دیده گفته: من نرخ تورم و خط فقر رو اصلاً قبول ندارم و همش کاغذ بازی و آمارهای پمپ بنزینیه! کی گفته گوشت کیلو بیست هزار تومنه،من خودم همین دیشب گوشت خریدم کیلو 7500!
یه چیزی تو سر بی مغزم نمیره،یا من مث اصحاب کهف یه پانصد سالی توی غار بودم و از اوضاع بازار خبر  ندارم یا که شاید از  خوشی زیاد نمیدونم ناخوشی یعنی چه!
دو  سه واحد درس پرش اولی: دزدی در فرهنگ اجتماعی جهان شمول! ما بر سه قسمه:
  1. دزدی عریان(همین دزد سطل زباله های محله ما)
  2. دزدی نهان(اختلاس های میلیاردی آقازاده ها)
  3. دزدی شرعی(مصادره اموال)
اگر بخوام از منصب عدالت و آموزه های کتاب وحی آسمانی(قرآن) به این سه قسم نهادینه شده در فرهنگ مسروقه ما یه نظری بندازم هر سه مورد هیچ فرقی با هم ندارند،تازه دزد نوع اول صواب اعمالش تا بیکرانه،چون واس سیر کردن شکم زن و بچه اش دست به این کار زده!
دعاهای پرش اولی آخر سال: پروردگارا این مملکت را از شر دزد و دروغگو به هر نحوی که زیست میکنند مصون بدار!!!
برای مشاهده تصاویر در سایز بزرگتر حتماً کلیک کنید!

اسفند نوشت

امروز هم به سختي تونستم بلاگر رو باز کنم،خدا پدر و مادر اين AOL رو واسش نگه داره که بدادم رسيد،بعضي وقتها که با خودم تنها ميشم به اين فکر ميکنم که اگه AOL هم ما رو تنها بزاره و بره ديگه کي توي دنيائي که هميشه مرغ يه پا داشته من و ما رو همراهي ميکنه.
باري،اسفند هم به نيمه رسيد و بهمن فرسايشي از خاطر نيمه جانمان رخت بربست!هميشه طي يه رسمي که خودم واسه خودم بابش کردم شب قبل از نيمه اسفندماه ميشينم و سالي که توش قرار دارم و يه مروري ميکنم و واسه سال بعد به يه جمع بندي نهائي ميرسم،زياد هم سعي نميکنم اين جمع بندي رو عمومي کنم و تو دل خودم نگهش ميدارم و  واسه سال بعدي که در شرف اومدنه  برنامه ريزي ميکنم.
باري،اما امسال خيلي با خودم نشستم و دو دوتا چهارتا کردم و سبک و سنگين،ولي اصلاً نتيجه اي نگرفتم.اينم از شانس نگون بختمه که هر وقت نتيجه اي نگيرم اون سال بدترين سال در مياد.از يه طرف ميپرم که از درخت کال و بي مصرف محل يه خوشه اي بچينم.ولي ميبينم که سه متر با درخت فاصله دارم! از يه طرف رد ميشم ميبينم که صف عريض و طويلي جمع شده که با هل دادن و دعوا مشغول گرفتن سهامه،با خودم فکر ميکنم اينا الان دارن واسه چهل تومن که پول لاستيک دوچرخه هم نميشه اين جور تقلا ميکنند واي به حال روزي که ...
باري،خسته و نا اميد يه سر به احمد شاملو ميزنم و جوياي شعرش ميشوم،احمد با زبان بي زباني و سترون شعر گونه بر من حجت را تمام ميکند :
سینِ هفتم
         سیبِ سُرخی‌ست،
حسرتا
       که مرا
              نصیب
                     ازاین سُفره‌ی سُنّت
                                        سروری نیست.
شرابی مردافکن در جامِ هواست،
شگفتا
      که مرا
            بدین مستی
                    شوری نیست.
سبوی سبزه‌پوش
                 در قابِ پنجره ــ
آه
چنان دورم
          که گویی جز نقشِ بی‌جانی نیست.
و کلامی مهربان
                در نخستین دیدارِ بامدادی ــ
فغان
     که در پسِ پاسخ و لبخند
                              دلِ خندانی نیست.
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.
احمد شاملو/هجراني(ترانه هاي کوچک غربت)/اسفند ماه 1357لندن
لینک دانلود/شعر هجرانی

اینترنت یا پنیر سوئیسی

امروز هوس کردم یه زره صفحات وب و زیر سبیلی یه نگاهی کنم،این تن بمیره به هر چی سایت میرفتم سر و کله عمو فیلترباف پیدا میشد.از سایت لواشک و آلوچه و برندهای مختلف کلوچه و ساندیس بگیر و الی غیر همه فیلتر شده بودند!
اصولاً ما ایرانی به همه چیز به شکل پارادوکس نگاه میکنیم،خوب و بدش هم واسه مون هیچ توفیری نداره.مثلاً اگه به یه کشور اروپائی بریم و یه زن خوشگل ببینیم عمراً اگه یه نگاهی بهش بکنیم،ولی تو همین کشور در باطن اسلامی مون! اگه یه صدای نازکی از کنار گوشهای درازمون ولو بشه،قرنیه چشممون مث تلسکوپ هابل میشه!خلاصه ما ایرونی ها رو هر چی بیشتر تو نادونی و کف بزاری و اما و اگر واسش ببافی،برعکس به جای دوری از اون بیشتر خودشو بهش نزدیک میکنه!بعضی آقایون به خیال این که بشه این فیلترنت و مث پنیر سوئیسی کرد،که از چشم و دل بیوفته و کسی سمتش دیگه نره،اما طبق یه اصل و قانون قدیمی که تو ژن ما ایرونی ها به طور خدادادی قرار داره کلاً اثر عکس میده!
دیروز که دانشگاه رفته بودم،آبدارچی دانشگاه و دیدم بعد از چند تا تعارف و یه کلاغ و چهل کلاغ بهم گفت بیا یه گوشه ای کارت دارم!یه لحظه به شک افتادم گفتم چی شده که آبدارچی دانشگاه سراغ منو میگیره،نکنه کاری کردم و باید برم کمیته انضباطی!تموم گزینه ها رو تو مغزم آنالیز کردم،به جائی نرسیدم،دل و به دریا زدم و بهش گفتم : خیره؟مگه چیزی شده؟
آبدارچی محترم گفت : بین خودمون باشه،چطوری میشه سایت بالاترین و دنباله رو باز کرد؟
من و میگی،اگه خبر برنده شدن تو قرعه کشی بانک و بهم میدادن اینقدر تعجب نمیکردم!
با خودم فکر کردم که اگه آقایون این اینترنت و فیلترنت نمیکردن به جای لم دادن تو خونه و کافی نت ها الان تو کافی شاپ و پارکها ولو بودیم!!!
پ.ن : بلاگنوشت هم فیلتر شد!!!

تشکرنامه

بالاخره قالب وبلاگم درست شد ویه نفس راحتی کشیدم.سه روز عزا گرفته بودم،اصلاً حال و حوصلۀ نوشتن نداشتم.که ناگهان آقا مجتبی از عالم غیب با شمشیر پولادین و اسب شاخدار به کمکم اومد!
در مورد آقا مجتبی این جوون بی ادعا هر چی بگم کم گفتمه.بدون هیچ چشم داشت مالی و حب و بغضی داره یک تنه بلاگر فارسی رو میچرخونه.
آقا مجتبی ،از راه دور و از پشت خلیج پر تلاطم فارس بهت سلام و دست مریزاد میگم.
پند و مقایسه پرش اولی : آقا مجتبی جوون بی ادعا و یه سری وبلاگ نویس خرابات نشین کجا،این هکرهای بی کلاس مواجب بگیر  DNS ی کجا!!!