باد ولنگار

روایت است در روزی نه چندان دور در جعبه ای کثیر الکذب ،عده ای از قدسیان مملکتی نشسته و بر سر خود مطراق منم منم فرود آوردند.یکی از بند نسیان ها سخن گفت و راوی دیگری از حسن  همجواری با قدیسین رخت سفر بسته.
 به همین منوال لحظاتی را از کیسه ی خالی از پر مردم خرج نمودند.در همین گیر و دار درگیری بر سر شمردن ستاره های دانشجویان بی ستاره مرد یشمی گفتندی: در سلسله ی چهار ساله ی حضرت عالی هر دانشجو برای خود ستاره های فراوانی دست و پا کردندی،که به زعم حقیر بر ملاجم که فشاری می آورم گوئی که هر شبه آسمان برای هر دانشجو چشمک های حیضی میزند!
آن یکی هاله منسب عنان را که بر چنان دید،به خشم آمده و بگفت: در عجبم که این ستارگان بی نور در زمانی که تخت و تاج در اختیار معین الطوایف شما بود درخشیدن بگرفت،زیرا که ما در زمان تاج و تختمان از ستاره ها استفاده های فراوان دیگری میکردیم،که این خود بماند!
این جدل بی حاصل که در جعبه ی کثیر الکذب سلسله ی عالیجنابان فاتح شکست خورده زخم در نمکدان سرگشوده بود،همچون باد ولنگاری که هیچ قید و بندی در عبور از رعش بی جان سرزمینی که تندیس بزرگانش در طرفه العینی از میادین شهر به یغما میرود،بازی پر یا پوک را شروع کرد.
قدیسان شیرین سخن مملکتی که در سریری گرداگرد جعبه ی کثیرالکذب بنشسته بودند،مضراب سخن را به سوی رخت عاریت مردم روانه ساخته و هر یک سهم خود را در این بیتوته ناچیز انگاشته و دیگری را قدر مسلم ظلمت  دانستند.مرد یشم سرشت فرمود: در زمام تاج و تخت تو بود که گشت شترسواران ارشاد بر جغله گان این مرز و بوم چهارقد و زورق کجاوه نشاندند!
مرد هاله بر سر به خشم آمده و زبان بر بی گناهی خود گشود و بگفت: زهی خیال باطل که حاشا و کلاء که این سخنان جز نسیان چیزی نیست و آن که مرکب سوارانش را برای گوش مالی به این جغله گان در تنگاره ها روانه کرد حضرت عالی بود نه این حقیر و خادم وطن!!!
.
.
.

در محافل سخن و قلم پیچیده بود که طهران بر سر گسل های فروانی قرار دارد،و هر کس بنا بر شالوده ی اکابری که در آن علم آموخته بود زبان بر سخن و چه چه کردن من باب این مصبیت اعلی بر زبان جاری ساخت.نسخه های بیشماری پیچیده شد هر کس به ضن خود دو سه خطی بر جعبه ی رنگی و قلم زنگی به خورد مردم داد.روزی شخص متوهم حالی در یکی از آدینه های یزدان،راز بسیار مهمی را کشف نمود.مردم بسیاری به گرداگرد این شخص تجمع نمودند و گوش در گرو زبان لسان غیب این شخص دادند.
شخص در سابق متوهم و در حال از دانشمندان بزرگ روزگار،فرمود: من باب زلزله به کشفی عظیم نائل گشته که بر خود واجب و مبرهن میبیند که با مردم در میان بگذارد که شاید این مصیبت اعلی از این خاک رخت سفر بر بندد!
آن شخص دانشمند و لسان غیب دهان پربرکت را گشود و منور کرد نقش مجالس را که دلیل اصلی و غایت الکلمه ی زلزله در این دیار نشان دادن عورت و ملعبه های طبیعی انسانیست!
بر کله ی پر از گچ و کاه خود ضربه ای از حسرت زده و با خود تفکر کرده که چرا وقت و زمان خود را صرف آموختن علوم برق  کرده و از علوم الطرائف دیگر سود و در آموختنش ممارست نبرده ام!

5 نظرات:

نعیمه گفت...

این خانجون (قربونش برم) دیگه آخرش بود.
راستی امین تو لیست پیوندهای روزانه ی من یک مطلب به زبان انگلیسیه بد نیست یه نگاهی بهش بندازی همچین بی ربط به این موضوع تو نیست.
این اتفاق قراربود هفته پیش بیفته.

امیر گفت...

سلام امین جان،
خیلی جالب بود، باید بشینی کلا تاریخ این جماعت رو با این نثر بویسی. خوبیش اینه که تا دلت بخواد هم سوژه داری، اونوقت در آینده به جای تاریخ بیهقی یه درس از تاریخی امینی توی کتاب بچه ها میاد.

elham* گفت...

بسیار خنده ه ه شد د .،

مینا گفت...

بسیار سنجیده و زیبا نوشتی . این زبان طنزت خیلی قشنگه .
عکسه هم که آخرشه . ظاهرا همه مشکلات مملکت با اصلاح پوشش بانوان حل میشه .

یابو گفت...

در باب نوشته تان باید عرض کنم
انچه در جمهوری اسلامی بسیار اتفاق می افتد دیوار حاشاست
و همه هم الحمدلله از علم این دیوار اگاهند
زیبا نوشته بودید

در مورد کاریکاتور
باید بگم که اینها به بهانه حجاب و پوشش دارن فشارهات رو زیاد می کنند که برای 22 خرداد دوباره اوضاع از دستشون در نره