مارها قورباغهها را میخوردند و قورباغهها غمگین بودند
قورباغهها به لک لکها شکایت کردند
لک لکها مارها را خوردند و قورباغهها شادمان شدند
لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغهها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عدهای از آنها با لک لکها کنار آمدند و عدهای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها بازگشتند و همپای لک لکها شروع به خوردن قورباغهها کردند
حالا دیگر قورباغهها متقاعد شدهاند که برای خورده شدن به دنیا میآیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمیدانند توسط دوستانشان خورده میشوند یا دشمنانشان!
مرحوم منوچهر احترامیقورباغهها به لک لکها شکایت کردند
لک لکها مارها را خوردند و قورباغهها شادمان شدند
لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغهها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عدهای از آنها با لک لکها کنار آمدند و عدهای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها بازگشتند و همپای لک لکها شروع به خوردن قورباغهها کردند
حالا دیگر قورباغهها متقاعد شدهاند که برای خورده شدن به دنیا میآیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمیدانند توسط دوستانشان خورده میشوند یا دشمنانشان!
6 نظرات:
چقدر جالب بود ..
مثل اون ماهی سیاه کوچولو که آخرش مجبور شد لجن بخوره ..
سلام،
به نظر من بدترین/جالبترین/مهمترین قسمتش همونیه که توی خط آخر بهش اشاره شده. شاید باید تعاریفمون در مورد دوست و دشمن رو یه بازنگری اساسی کنیم.
جالب بود.
امین جان
بعضی از شعرای این آب و خاک هرگز از یاد نمی روند حتی اگر مغز کوچک ما پذیرای نامشان نباشد چرا که آنها بر لوح ضمیر ما حک می شوند.
و انتخابت برای این پست عالی ست.
اینجانب اسیر پست های سیاسیتون هستم
یاد کتاب مزرعه حیوانات افتادم.
حیواناتی که در نهایت فهمیدن شاید انسان ها بهترین دشمنشون بودن.
ارسال یک نظر